اعلام ۱۰ فیلم برتر آرای مردمی روز چهارم جشنواره فیلم کوتاه تهران ورود سیروس مقدم به دنیای ماورایی تلویزیون لحظاتی از لندن قدیم در نمایش موزیکال «الیور توئیست» چهره‌های فرهنگی در رأس شورای صیانت خانه سینما بحران ایده‌ها و مردپوشی؛ ترکیبی آشنا در سینمای کمدی ایران بازگشت غافلگیرکننده نادر سلیمانی به تئاتر پس از سال‌ها صفری: مجنون، یک فیلم جنگی نیست، نمایش رشادت و ایستادگی مردم پای وطن است + فیلم بازیگر «گیل‌دخت» به «شب امتحان» پیوست نخستین اکران بین‌المللی «یوز» در کانادا روایتی از لحظات سخت تصمیم‌گیری در عملیات خیبر | اکران مردمی «مجنون»، پرافتخارترین اثر جشنواره فیلم فجر، در مشهد + فیلم بزرگداشتی برای رابرت ردفورد در جشنواره ساندنس پشت‌صحنه سریال «پسران هور» در شبکه یک + زمان پخش مناسبت‌ها و تقویم فرهنگی‌هنری امروز (پنج‌شنبه، یکم آبان ۱۴۰۴) «رادیون»؛ بازخوانی عشق و نوستالژی در قالب یک فیلم کوتاه مشهدی صفحه نخست روزنامه‌های کشور - چهارشنبه ۳۰ مهر ۱۴۰۴ واکنش وزیر ارشاد به حواشی بازداشت بازیگر معروف تیزر فیلم «بچه مردم» هم‌زمان با آغاز اکران رونمایی شد + فیلم فرزاد حسنی: مجری خوب مجری «کم‌خطر» است!
سرخط خبرها

آموزش داستان نویسی | سه گام اژد‌ها (بخش دوم)

  • کد خبر: ۳۳۳۷۵۶
  • ۳۰ ارديبهشت ۱۴۰۴ - ۱۳:۳۵
آموزش داستان نویسی | سه گام اژد‌ها (بخش دوم)
همینگوی جوان که حالا انسانی است رنج کشیده و جهان دیده، کسی که تجربه جنگ را بر شانه هایش احساس می‌کند و البته زخم هایش را در پا‌ها و تمام تنش دارد، به دنبال مرحله بعدی برای نوشتن و نویسندگی اس

«در آن زمان، سعی می‌کردم بنویسم و به بزرگ‌ترین مشکل نوشتن پی برده بودم؛ گذشته از دانستن اینکه آدم به راستی چه حس می‌کند، نه اینکه چه قرار است حس کند، بزرگ‌ترین مشکل من این بود که آنچه را واقعا در عمل روی می‌دهد روی کاغذ بیاورم. واقعا چه چیز‌هایی آن عاطفه‌ای را که آدم حس کرده است پدید آورده‌اند؟» [۱]این‌ها دغدغه‌های همینگوی جوان است برای نوشتن.

او، که حالا انسانی است رنج کشیده و جهان دیده، کسی که تجربه جنگ را بر شانه هایش احساس می‌کند و البته زخم هایش را در پا‌ها و تمام تنش دارد، به دنبال مرحله بعدی برای نوشتن و نویسندگی است: تراش دادن یک نثر قدرتمند، چیزی که انگار با شامه فوق العاده اش توانسته بود حس کند، اینکه تجربه‌ای زیسته و عمیق داشته باشی و بتوانی آن را بنویسی؛ این همان ابزار اصلی است که همینگوی تمام توان، جوانی و زمانش را برای آن گذاشت.

فضای آمریکای بعد از جنگ چندان چنگی به دل نمی‌زد و البته همینگوی جایی برای ماندن در خانه نمی‌دید. در آن سال ها، دهه‌های ابتدایی سده بیستم، تمام هنرمندان و نویسندگان به شهری پناه می‌بردند که آوازه اش را همگان شنیده‌اند: پاریس، و -به قول خود همینگوی- «پاریس، جشن بی کران».

 با تشویق و البته معرفی شروود اندرسن، نویسنده شهیر آمریکایی، همینگوی ۲۲ ساله همراه با همسرش روانه پاریس می‌شود تا به نام‌هایی ملحق شود که بعد‌ها سایه‌های بزرگی بر دنیای هنر و ادبیات انداختند: گرترود استاین، جیمز جویس، ازرا پاوند، پابلو پیکاسو، پل والری، هنری ماتیس، آندره ژید، ایگور استراوینسکی، و سالوادور دالی و البته رفیقش، لوئیس بونوئل. سیاهه این نام ها، که همه کمابیش به پاریس و کافه‌های مون پارناس رفت و آمد داشته‌اند، بسیار طولانی است.

به نقل از مقدمه درخشان نجف دریابندری بر کتاب «پیرمرد و دریا»، توصیفی جالب درباره همینگوی جوان وجود دارد: «اگر شبی از کنار کافه 'دوم' می‌گذشت، این یکی از رویداد‌های آن شب بود: آن جوان بلند چهارشانه و خوش صورت معمولا کت وصله دار و کفش کتانی تخت لاستیکی می‌پوشید و مثل مشت زن‌ها روی سینه پا راه می‌رفت.

از میز‌های پیاده رو، دست‌ها به علامت سلام بلند می‌شد، و دوستان به طرفش می‌دویدند تا او را بیاورند و سر میز خود بنشانند.» این‌ها گفته‌های ملکم کائولی، نقاد شهیر آمریکایی، است. همینگوی آن چنان که خودش می‌گوید برای خوش گذرانی و ولگردی به پاریس نرفته بود که زمانش را برای خوش و بش‌های بیخودی تلف کند. در آن روزها، او خودش را وقف «کار تمام وقت آموختن نثرنویسی» کرده بود.

شاید درک درست بند اول این یادداشت نیازمند تجربه سخت نوشتن باشد. همینگوی تمرکزش را بر این گذاشته که «آدم به راستی چه حس می‌کند» و مانع اکثر ذهن‌ها این است که «چه قرار است حس کند»، چون به همه ما آموخته‌اند که در لحظات مختلف چطور حس و عاطفه خودمان را هدایت کنیم و همین باعث می‌شود ارتباطمان با واقعیت به حداقل ممکن برسد.

آدمی که از مشاهده رفتار پراضطراب والدینش در مواجهه با غریبه‌ها یاد گرفته است که از «دیگری» بترسد و -به تعبیر ژان پل سارتر- دیگری را «دوزخ» می‌بیند نمی‌تواند با واقعیتِ دیگران روبه رو شود. حالا همین را تعمیم بدهید به عواطف دیگر و موقعیت‌های دیگر. «بزرگ‌ترین مشکل من این بود که آنچه را واقعا در عمل روی می‌دهد روی کاغذ بیاورم. واقعا چه چیز‌هایی آن عاطفه‌ای را که آدم حس کرده است پدید آورده‌اند؟»

و به این ترتیب بود که همینگوی جوان، که وارد جهان شده بود، پشت میز نشست تا جهان را و واقعیت را بنویسد؛ آن قدر بنویسد که یاد بگیرد بنویسد.

با احترام عمیق و ایستاده و کلاه ازسربرداشته به نجف دریابندری عزیز. یادش جاودان! روحش در آرامش ابدی!


[۱] «مرگ در بعدازظهر»، نوشته ارنست همینگوی، ترجمه سحر محمدبیگی.

گزارش خطا
ارسال نظرات
دیدگاه های ارسال شده توسط شما، پس از تائید توسط شهرآرانیوز در سایت منتشر خواهد شد.
نظراتی که حاوی توهین و افترا باشد منتشر نخواهد شد.
پربازدید
آخرین اخبار پربازدیدها چند رسانه ای عکس
{*Start Google Analytics Code*} <-- End Google Analytics Code -->